متفاوت باشیم ؟
سلام به خودم
بی مقدمه برم بالا منبر
نتیجه گیری من از چند ماه اخیر زندگی هفده سالم این بود که . جدا واسه هر چیزی یه راهی هست . به جد . یه جمله ای شنیدم که میگفت درایی که میخوای تو زندگیت باز بشه مثه درای چشمی میمونه ؛ تا نری سمتش باز نمیشه تا نری جلوش وایسی باز نمیشه . و خب به دل من نشست ))))
ساناز گفت زندگیه واقعی تو رویاهات نیست. زندگی واقعی چیزیه که باید براش بجنگی براش جون بکنی سختی بکشی از جون مایه بذاری تلاش کنی بی خوابی بکشی عرق بریزی درد بکشی صبور باشی تحمل کنی از خیلی چیزات بگذری کم نیاری،،، کم نیاری،،، کم نیار .
نمیخوام کم بیارم نمیخوام بعدا به خاطر کاری که نکردم پشیمون بشم . نمیخوام چشمم به زندگیه دیگران باشه نمیخوام بشینم و موفقیت روز افزون دگران رو ببینم و خب اگه بخوام واقعا باقضیه منطقی برخورد کنم به این نتیجه میرسم که خب من خیلی خوشبخت و ناشکرم.که من میتونم همه چیزو درست کنم . این خیلی جذابه . خیلی . این که چند سال دیگه وقتی لم دادی رو کاناپه و پاهاتو دراز کردی رو میزو داری چایی میخوری برگردی و به راهی که این چند سال طی کردی نگاه کنی و واقعا یه لبخند از ته دل بزنی و بری واسه ادامه داستان .
سگ اعصابم
انقدی کار دارم که نمیدونم کودومو انجام بدم . میدونم اینا بهونس بهنونه های دلی که گیر رنگ و بوم و پوستر استینگ و فردی مرکری رو دیوار اتاقشه گیر عکسایی که هرروز ادیت میکنه و آپلود میکنه رو دیوارا گیر دیوارایی که همینجور ساده موندن بدون این که یه قطره رنگ روشون باشه . گیر آکاردئون و چنگ . گیر جورابای لنگه به لنگه و جینای رنگی . گیر گردنبندای چوبی و دستبندای نخی دراز . گیر گوش دادن به آواز بالای جیرجیرکا تو پارکایی که نرفتم . گیر جیغایی که باید تو اتوبان با آهنگای تتلو و شادمهرو ابی میزدم گیر اون فریادی که باید با ده نفر از بهترینام میزدم و میگفتم قصه ی عشقت باز تو صدامههههههههه . گیر خنده هایی که با مامانم نکردم . گیر بازارچه هایی که با دوربین و دوستام و کفشای آلاستار قرمزی که نداشتم نرفتم . گیر رقصای بی پروایی که آخر شبا وسط خیابونا نکردم . و گیر بادهایی که لای موهایی که بلند نگهشون داشتم نپیچیدن . آره .
چرا پا نمیشی از سر جات لعنتی
تشکر میکنم از خودم بابت ریدن های مکررم. انگاری که اسهالم . بسه بابا . یکی نیس بگه کانا جم کن خودتو آخه درخت . به قول آریان یه درخت از تو فایدش بیشتره . هیچکس اندازه خودم نمیتونه حالمو بد کنه . احساس میکنم یه گوجه ی له شده ام . خودم میدونم که اگه چند تا کار نه چندان سختو طی یک سال انجام بدم زندگیم ازین رو به اون رو میشه آمااااااا :))))))))) کو اون گوش سالم و سلامت که توانایی شنیدن داشته باشه؟
از یه جایی به بعد آدم از دست خودش آسی میشه و این ته بدبختیه که تنها کسی که تو این دنیا واقعا میدونه تو چه مرگته و چه دردیته و درمونت چیه خودش باشه و بازم باعث اذیت خودش بشه :)))) سادیسمس چیزی دارم نه؟
مستاصل حیرون سرگردون گم شده و ازین قبیل کلمات میتونه منو توصیف کنه این روزا
اگه یه روز پاشدم و دیدم که از شدت ناراحتی از خودم دق کردم اصلا تعجب نمیکنم .بعضی وقتا تو یه کاری داری میدونی هم که چجوری باید انجامش بدی ولی دلت نمیخواد انجامش بدی. هرروز من همینه و کلافه تر از هر وقتی ام . دیگه داره به مرز آزار و اذیت میرسونه منو جوری که دیگه از خودم بدم میاد که انجامش نمیدم . :) من نمیدونم تو این برهه ی زمانی از زندگیم این چیزا عادیه ؟ طبیعیه؟ این که اصن راهم درسته؟ و این که یه سری عوامل هست که فقط داره هلت میده و تو به خاطر این که نیافتی فقط میخوای دستتو به جایی بگیری و واقعا نمیدونی که اون جایی که بهش پناه بردی از اتفاقی که داره برات میافته بدتر هست یا نه
درباره این سایت